ساحت‏هاى معناپژوهى

پدیدآوراحمد واعظی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 2130 بازدید
ساحت‏هاى معناپژوهى

حجة‏الاسلام والمسلمين دكتر احمد واعظى(1)
چكيده

نوشته حاضر در ضمن تمركز بر مقوله معناى متن، ابتدا به طبقه‏بندى مباحث مربوط به معناپژوهى پرداخته و عرصه‏هاى گوناگون معناپژوهى را در چند محور بررسى كرده است كه عبارت‏اند از: ماهيت و چيستى معنا، جايگاه معنا، روش صحيح وصول به معنا، انواع معنا و اقسام دلالت آن، شرايط پيدايش و تكوين متن (زمينه معنايى)، علل تكثر قرائتها و تفسيرهاى مختلف يك متن و درنهايت، معيار سنجش اعتبار يك معنا. سپس جايگاه معناپژوهى را در حوزه علوم دين، در دو شاخه برجسته علم تفسير و علم اصول فقه بررسى نموده و نشان داده است كه اين دو با كدام يك از مباحث معناپژوهى ارتباط دارند و در چه عرصه‏هايى نيازمند گشودن افق‏هاى نوين تحقيقى‏اند.

واژه‏هاى كليدى:

ساحت، معنا، متن، پژوهش، تفسير، اصول فقه.

مقدمه

از ديرباز شاخه‏هايى از دانش به گونه‏اى با مبحث «معنا» ارتباط داشته‏اند. اين مطالعات و تحقيقات در روزگار معاصر شدت و گسترش بيشترى يافته است، به طورى كه، افزون بر علوم سنتى نظير: تفسير، علم اصول و هرمنوتيك؛ شاخه‏هاى جديدى نظير فلسفه زبان(2)، علم معانى(3)، نشانه‏شناسى(4) و نظريه ادبى(5) نيز به صف دانش‏هاى معطوف به مقوله معنا پيوسته‏اند. اين علوم متنوع هر يك از زاويه‏اى و به منظور تأمين اهدافى خاص به بحث و بررسى "معنا" به طور عام و "معناى متن" به طور خاص مى‏پردازند.
نوشته حاضر بر آن است كه ضمن تمركز بر مقوله معناى متن، نخست به طبقه‏بندى مباحث مربوط به معناپژوهى بپردازد و سپس نشان دهد كه دو شاخه برجسته از علوم اسلامى، يعنى علم تفسير و علم اصول فقه، به كدام يك از مباحث معناپژوهى پرداخته‏اند و در چه عرصه‏هايى نيازمند گشودن افق‏هاى نوين تحقيقى هستند.
به نظر مى‏رسد كه مى‏توان عرصه‏هاى گوناگون معناپژوهى را در هفت محور اصلى خلاصه كرد. اين تقسيم‏بندى از دقت مطلق برخوردار نيست؛ زيرا مدّعىِ احصاى كامل همه مباحث مطروحه نيست، اما گمان مى‏شود كه اين هفت محور به طور نسبتا جامع، تمامى مباحث اصلى و مهم را پوشش مى‏دهد. در اينجا ضمن ارائه توضيحى مختصر از هر يك از بخشهاى تحقيقاتى، به ذكر اجمالىِ أهم مباحث هر قسمت پرداخته، روشن مى‏كنيم كه اين دو شاخه علوم اسلامى با چه حوزه‏هايى از اين مباحث و سرفصل‏ها تماس دارند.

1. معنا چيست؟

نگاه ساده‏انگارانه به ماهيت معنا كه آن را در بُعد سوبژكتيو خلاصه مى‏كند، پرسش از چيستى معنا را پرسشى مستقل و پيش‏پاافتاده قلمداد مى‏كند كه انگيزه‏اى را براى تحقيق و بررسى بيشتر تحريك نمى‏كند؛ زيرا از زاويه ديد اين رويكرد، معنا چيزى نيست جز آنچه در ذهن مفسّر و خواننده متن بر اثر فرآيند قرائت متن حاصل مى‏شود. با هر روش تفسيرى و با هر تصوّر و تحليلى از ماهيت قرائت و تفسير به سراغ متن برويم سرانجام به يك امر مى‏رسيم كه همان چيزى است كه در ذهنيت مفسّر و خواننده متن شكل مى‏گيرد كه از آن به "معنا"(6) تعبير مى‏كنيم.
اين نگرش سطحى و سهل‏انگارانه حجم وسيعى از نظريه‏پردازى‏ها و پرسش‏هاى مهمى را كه امروزه درباره چيستى معنا مطرح شده است ناديده مى‏گيرد؛ براى نمونه، اگر به تحليل متفكرانى نظير جان‏لاك، گوتلب فرگه، اريك هرش و ژاك دريدا در كنار ساختارگرايان و نيز عالمان علم اصول اسلامى سرى زده شود، اين نكته به وضوح آشكار مى‏شود كه به چه ميزان آرا و انظار در باب چيستى معنا متفاوت است؛ در عين حال كه همگى اذعان دارند كه از بُعد تجربى و روان‏شناختى، چيزى در ذهنيت خواننده متن يا شنونده گفتار ايجاد مى‏شود، اما اين امر ذهنى(7) تمام داستانِ معنا نيست.
هر تحليلى از ماهيت معنا بايد چند پرسش اساسى را پاسخ گويد: نخست آنكه آيا مى‏توان از چيزى به نام "معناى متن" متفاوت و مستقل از "معناى گوينده يا نويسنده متن و كلام" سخن گفت؟ به تعبير ديگر، آيا ما با يك واقعيت معنايى مواجه هستيم، يا آنكه پاى معانى متعدّد در ميان است: "معناى متن"، "معناى مقصود مؤلف يا متكلم"، "معناى نزد خواننده"؟ اگر معنا متعدد است، چه ارتباطى ميان آنها وجود دارد؟
مسئله مهم ديگر آنكه، هر تحليل از ماهيت معنا بايد بتواند تصوير و تبيينى گويا از واقعيت مفاهمه ارائه دهد. بى‏ترديد ما انسانها در قالب گفت‏وگو و نوشتار با يكديگر ارتباط معنايى ايجاد كرده، به مفاهمه مى‏پردازيم. پاسخ موفق به پرسش "معنا چيست؟" بايد بتواند توضيح دهد كه چرا از يك جمله يا يك كلمه درك مشتركى حاصل مى‏شود. برخى تحليل‏ها از ماهيت معنا، نظير تحليل جان لاك و فرگه، دچار اين ضعف‏اند و نمى‏توانند پاسخ روشنى به اين پرسش ارائه دهند.
پرسش مهم ديگر در چارچوب بحث در ماهيت معنا آن است كه، آيا به راستى تمامى دستاورد معنايى در فرايند مواجهه با متن، از سنخ معناى لفظى است، يا آنكه سنخ ديگرى از معنا وجود دارد كه در عين ارتباط با متن نمى‏توان آن را معناى لفظى متن دانست؟ مباحثى كه برخى متفكران هرمنوتيكى درباره تفكيك ميان معنا و "معنا نسبت به"(8) دارند، مربوط به اين پرسش است؛ همچنين، مباحث مفسّران مسلمان درباره معناى ظاهر و باطن قرآن و نيز مباحث برخى عارفان در باب تفسير انفسى قرآن به اين جنبه از مبحث چيستى معنا مربوط است.
يكى از نكته‏هاى كليدى، در درك هر نظريه تفسيرى، شناخت تلقى‏اى است كه آن نظريه تفسيرى از ماهيت معنا دارد. نگارنده بر اين نكته اصرار دارد كه امروزه بسيارى از نزاعها در حوزه هرمنوتيك و تفسير و فهم متن، ريشه در فقدان تصور مشترك در باب چيستى معنا دارد؛ دست كم، يكى از نقاط بنيادين اين منازعات، به عدم اشتراك نظر در چيستى معنا برمى‏گردد.

2. معنا كجاست؟

بى‏ترديد يكى از مهم‏ترين مباحث مربوط به فهم متن تعيين جايگاه معناست. «معنا كجاست؟»(9) در واقع پرسش از ميزان سهم هر يك از عناصر سه‏گانه اصلى، يعنى مؤلف، متن و مفسّر (خواننده) در فرايند تكوين و شكل‏گيرى معناست. اين بحث شايد يكى از اصلى‏ترين دغدغه‏هاى هرمنوتيك و نقد ادبى معاصر است. پاسخ دقيق به اين پرسش، هم به مبحث چيستى معنا و هم به مبحث تحليل ماهيت فهم و شرايط وجودى حصول آن مربوط مى‏شود؛ به همين دليل، مكاتب مختلف هرمنوتيكى و نظريه‏پردازى‏هاى متفاوت درباره ماهيت فهم متن، به پاسخ‏هاى نامتجانس دست مى‏يابند.
در نگاه اوّل چنين به نظر مى‏رسد كه فرايند درك و تفسير متن با چند عنصر مهم در ارتباط است: نخست، مؤلف و دنياى ذهنى او، كه خالق اثر و كسى است كه به منظور تفهيم و بازنمايى ايده‏ها، احساس‏ها و دنياى ذهنى خويش، به نظم دادن و آرايش جملات متن دست يازيده است؛ دوم، خود متن كه يك ساختار زبانى و داراى مناسبات در روابط درونى خاصى است؛ روابطى كه ريشه در دنياى الفاظ و معانى و ساختارهاى هر زبان دارد؛ و سوّمين عنصر مهم، زمينه‏هاى فكرى، اجتماعى، تاريخى و فرهنگى‏اى است كه در زمان خلق اثر و تكوين متن و گفتار، مؤلف را احاطه كرده و او در آن جغرافياى خاص فرهنگى، اجتماعى و تاريخى به خلق اثر پرداخته و قهرا تحت تأثير آن بوده است. از اين عنصر به "زمينه"(10) معنايى ياد مى‏شود؛ و سرانجام مى‏توان از خواننده و مفسّر متن ياد كرد كه به نوبه خويش داراى "افق"(11) معنايى خاص خود است. مراد از افق معنايى، مجموعه باورها، گرايش‏ها و جهت‏گيرى‏هاى عقيدتى و احساسى هر فرد است كه دنياى ذهنى او را مى‏سازد.
تعيين سهم هريك از عناصر چهارگانه فوق در فرايند تفسير متن را مى‏توان كوششى براى پاسخ به اين پرسش نيز تلقى كرد كه «معنا كجاست؟». نحله‏هاى مختلف هرمنوتيكى و مكاتب گوناگون تفسيرى پاسخ‏هاى كاملاً متفاوتى به اين پرسش داده‏اند. برخى با تمركز بر يكى از عناصر فوق، آن را كانون معنا و پايه اساسى نظريه تفسيرى خويش قرار داده و برخى با رويكردى تركيبى، معنا را محصول تلفيق چند عنصر دانسته‏اند؛ گرچه در اينكه كدام‏يك از عناصر فوق در تكوين معنا مؤثرند اشتراك نظر ندارند.
عالمان مسلمان معمولاً بر اين باورند كه متن به سان يك پنجره است كه از درون آن به دنياى ذهنى صاحب سخن مى‏نگريم و از طريق آن به قصد و نيّت مؤلف و مراد جدّى او دست مى‏يابيم؛ در عين حالى كه از نقش زمينه معنايى نيز غافل نيستند و در صورت معتبر بودن شأن نزول و فضاى صدور كلام و امكان تأثير آن در شكل‏گيرى ظهور كلام، سهمى را نيز براى اين عنصر در نظر مى‏گيرند؛ بنابراين از نظر آنان، لنگرگاه معنا، نيّت و مراد مؤلف است و متن و زمينه معنايى، راهبر ما به سوى بازسازى و درك اين مراد و نيّت است.
در نقطه مقابل، ديدگاههايى وجود دارند كه متن را همانند آينه‏اى مى‏دانند كه ما در آن مى‏نگريم تا خود را ببينيم، نه چيزى را در وراى آن. از نگاه آنان، فرايند قرائت متن، مانند عمل نگريستن در آينه است كه محصول آن بازخوانى و ظهور و آشكارشدگى دنياى ذهنى خواننده است. خواننده متن، در فرايند تفسير متن، تنها يك دريافت‏كننده منفعل پيام متن نيست، بلكه در ساخت و تكوين معنا سهيم است.
كسانى كه خواننده‏محورند و جايگاه معنا را در ذهنيت مفسّر و خواننده جست‏وجو مى‏كنند و مؤلف و دنياى ذهنى او را يكسره به كنار مى‏نهند دو دسته مى‏شوند:
نخست دسته‏اى كه با رويكردى افراطى محصول تفسير و خواندن متن را يكسره، ساخته و پرداخته اراده دلبخواهى خواننده مى‏دانند؛ مانند رويكرد «ساختارشكنى(12) ژاك دريدا. اين رويكرد، تفسير متن را بازى آزاد معنايى با متن مى‏داند كه ساختار و مناسبات زبانى و درونى متن، به طور ارادى، در فرايند قرائت متن قابل تغيير و جابه‏جايى است. براى اين رويكرد، تعبير متن به آينه شايد گمراه‏كننده باشد؛ بهتر است گفته شود كه از نگاه آنان، الفاظ متن، همانند ظرفهايى خالى هستند كه با ذهنيت و افق معنايى مفسّر پر مى‏شوند.
رويكرد معتدل‏تر از خواننده‏محورى را مى‏توان در هرمنوتيك فلسفى هانس گادامر سراغ گرفت كه فهم را محصول گفت‏وگوى مفسّر با متن مى‏داند و معناى متن چيزى جز توافقِ صورت گرفته ميان افق معنايى مفسّر و افق معنايى متن نيست. مفسّر و متن در شكل‏دادن و خلق معنا سهيم‏اند و دو عنصر ديگر، يعنى مؤلف و زمينه معنايى، كاملاً بايد از تأثيرگذارى در عمل تفسير و فهم متن بركنار باشند. از نظر اين رويكرد، محل استقرار معنا، افق معنايى مفسّر است؛ زيرا ظرف توافق و امتزاج اين دو افق است. رويكرد «ساختارگرايانه(13)» كانون معنا را در خود متن جست‏وجو مى‏كند و سه عنصر ديگر، حتى خواننده را غيرمؤثر در عمل فهم مى‏داند. از نظر ساختارگرايى معنا چيزى جز مناسبات و ساختارهاى درونى يك نظام زبانى نيست. هر متن و گفتار، يك نظام زبانى است كه از مناسبات و روابط درونى خاصى تشكيل شده است. كار مفسّر درك اين مناسبات و روابط درونى در يك سيستم زبانى (متن) است.
همان‏طور كه پيش از اين اشاره شد، اين محور از مباحث معناپژوهى مشتمل بر بخشى از جدى‏ترين مباحث هرمنوتيكى معاصر است كه سمت و سوى اصلى نظريه‏هاى تفسيرى را مشخص مى‏كند.

3. روش وصول به معنا

اين بخش از معناپژوهى معطوف به روش‏شناسى(14) تفسير است و بر آن است كه روش صحيح و مولِّد تفسيرى را از روش‏هاى عقيم و ناكارآمد بازشناسد. اين بخش از معناپژوهى كه سهم قابل توجهى از مطالعات تفسيرى (دربخش مبانى و مقدمات تفسير) عالمان مسلمان را به خود اختصاص داده، بر اساس نگاه عينى‏گرايانه(15) به مقوله تفسير شكل گرفته است. عينى‏گرايىِ تفسيرى بر اين مبنا استوار است كه معنا، مستقل از جهت‏گيرى و دنياى ذهنى خواننده متن است و مفسّر موظّف است كه با رعايت ضوابط روش صحيح تفسيرى و با پرهيز از داورى و با رعايت بى‏طرفى علمى، در تلاش براى وصول به اين معناى متعيّن و عينى باشد. اين همان رويكرد سنتى غالب در طول تاريخ انديشه است كه در عهد روشنگرى اروپا (قرن هجدهم و نوزدهم) پارادايم اصلى علم و تحقيق بود. بر اساس اين رويكرد، حقيقت، تنها در صورت پيروى از روش صحيح در هر شاخه علمى و پرهيز از پيش‏داورى دست‏يافتنى است.
اَشكال مختلف عينى‏گرايى و همه نظريه‏هاى تفسيرى كه به نوعى بر وجود معنايى متعيّن و مستقل از ذهنيت خواننده متن تأكيد دارند، برلزوم پاى‏بندى به روش تفسيرى معين و ضابطه‏مند اصرار مى‏ورزند. در نقطه مقابل، نظريه‏هاى تفسيرىِ مدافع نسبى‏گرايىِ فهم متن كه به نوعى خواننده متن را مولد معنا و سازنده آن مى‏دانند ـ نه دريافت‏كننده آن ـ پيوند ميان روش و حقيقت را منقطع مى‏دانند؛ زيرا اساسا به وجود معنايى متعيّن و نهايى براى متن اعتقادى ندارند، پس حقيقتى را در پس متن نهفته نمى‏بينند تا با تعهّد به روش در تكاپوى وصول به آن باشند. اين سخن به معناى آن نيست كه اساسا آنها به هيچ نوع روشى براى مواجهه با متن تأكيد نمى‏كنند؛ زيرا ساختارشكنى، خود روشى براى چالش با متن است، همچنان كه هرمنوتيك فلسفى هانس گادامر نيز بر روش ديالكتيكى (گفت‏وگو با متن) تأكيد دارد؛ سخن در اين است كه روشهاى اين دسته از رويكردهاى تفسيرى، فاقد كاركرد معهود و شناخته شده روش‏هاى تفسيرى است؛ يعنى به جاى آنكه محدوديتها و ضوابطى را براى هدايت مسير كشف معناى مقصود و متعيّن متن بر خواننده تحميل كنند و او را به رعايت ضوابط و چارچوبهايى ملزم سازند، ميدان فراخى براى دخالت افق معنايى و جهت‏گيرى‏ها و پيش‏داورى‏هاى خواننده و مفسّر فراهم مى‏آورند. به تعبير دقيق‏تر، روش در اينجا تعهّد چندانى براى خواننده متن ايجاد نمى‏كند؛ از اين‏رو، با معناى مصطلح و سنتى روش كه با الزامات و تعهدات خاصى آميخته است فاصله دارد، تا جايى كه در برخى مكاتب نوين تفسيرى، نظير ساختارشكنى، روش مورد تجويز نه تنها تعهدى روشمند بر خواننده تحميل نمى‏كند، بلكه عملاً به آنارشيسم و هرج‏ومرج‏طلبىِ معنايى مى‏انجامد و تفسير را به يك بازى زبانى بدل مى‏كند كه مفسرْ تمامِ بار اين بازى را بر دوش مى‏كشد؛ زيرا نه تنها نسبت به مؤلف و نيت او و نيز زمينه معنايى و شرايطى كه پيدايش متن را احاطه كرده است هيچ تعهّدى ندارد، بلكه حتى ساختار درونى متن و مناسبات اين نظام زبانى نيز نمى‏تواند او را ملزم و محدود كند.

4. انواع معنا و اقسام دلالت

مباحث اين بخش كمتر به هرمنوتيك و نظريه ادبى و علم تفسير مربوط مى‏شود و با علومى نظير علم معانى، فلسفه زبان، نشانه‏شناسى و علم اصول فقه تماس و تناسب زيادى دارد. مباحث شناخته شده‏اى نظير: تفكيك دلالت مطابقى از ضمنى و التزامى، تمايز معناى حقيقى از مجازى، ماهيت و كاركرد استعاره و اقسام مجازات و كنايات به اين بخش از معناپژوهى تعلق دارند كه از گذشته تا به حال محلّ توجه اديبان و منطقيها و عالمان اصولى بوده است. فلسفه زبانِ معاصر توجه خاصى به اين حوزه دارد و موضوعات جديدى را وارد اين بخش از معناپژوهى كرده است.
پيش از اين، به امكان تمايز «معناى جمله(16)» از معناى «مقصود متكلم(17)» اشاره داشتيم. در فلسفه زبان معاصر اين نزاع مطرح است كه كدام را بر حسب كدام‏يك بايد تشخيص داد. از نظر فرگه و پيروان او معناى جمله مربوط به سمانتيك مى‏شود، حال آنكه معناى مقصود متكلم مربوط به «عمل‏گرايى»(18) است؛ از اين‏رو معناى مراد متكلم را بايد بر حسب معناى جمله تعيين كرد. از نظر دسته‏اى ديگر از فيلسوفان، اين معناى جمله است كه بايد بر حسب مراد متكلم درك و فهم شود. فرگه، جامسكى و ويتگنشتاين متقدم به دسته اول تعلق دارند و آستين، جان سرل، گريس و ويتگنشتاين متأخر متمايل به نظريه دوم‏اند كه بر اين مضمون تأكيد دارد كه متكلم همراه در قالب يك فعل گفتارى(19) قصد افاده مطلب و تصورى بنيادين را دارد، پس در نهايت معناى جمله را بايد بر حسب آن درك كرد.
از ديگر پرسش‏هاى مهم مربوط به اين حوزه، تفكيك انحاى القائات و تأثيراتى است كه گوينده در نظر دارد؛ براى نمونه، مى‏توان به تفكيك جان سرل ميان آن دسته از مراد و مقصود گوينده اشاره كرد كه متكلم قصد القاى آن را به مخاطب دارد و ، در نتيجه، فهم مخاطب مى‏تواند معرّف آن باشد و فهم مخاطب با نيّت واقعى متكلم مطابقت دارد. او اين قسم نيت و قصد متكلم را «قصد غيرموقعيتى»(20) مى‏نامد. سنخ دوم از نيت و قصد متكلم مربوط به مواردى است كه متكلم مى‏كوشد نيت و مقصود اصلى خود را از مخاطب پنهان كند و فقط وانمود مى‏كند كه آنچه مخاطب فهميده مقصود او بوده است. (مانند موارد هزل و شوخى). او اين قسم قصد و نيت را «قصد پيش موقعيتى»(21) مى‏نامد و بر آن است كه در اين موارد، فهم مخاطب نمى‏تواند معرّف نيّت و مراد جدى متكلم باشد، همچنان كه در اينجا نمى‏توان معناى متن را بر اساس نيّت گوينده درك كرد.
از ديگر مباحث مربوط به اين بخش از معناپژوهى، تحقيق در اين نكته است كه در يك زبان به چه ميزان مقوله معنا تابع قرارداد و قوانين است؛ به تعبير ديگر، چه ارتباطى ميان معنايى كه كسى مى‏گويد و معناى واقعى آن چيز در يك زبان وجود دارد.
از جمله مباحث مهم اين بخش، تعيين رابطه ميان دلالت و اراده متكلم است. آيا دلالتِ زبانى، مستقل از قصد و نيت مؤلف و متكلم است؟ برخى نظير اريك هرش به شدت از اين ايده دفاع مى‏كنند كه اساسا اگر نيت و قصد متكلم را در نظر نگيريم، نه چيزى به نام معنا و دلالت وجود دارد و نه حتى چيزى به نام متن. به اعتقاد وى، اگر فرض بگيريم كه امواج دريا در تماس با ماسه‏هاى ساحل جمله معروف شكسپير، «بودن يا نبودن، مسأله اين است» را حك كنند، اين نقوش فاقد معناست و اساسا يك متن نيست؛ زيرا اراده و قصدى در وراى آن وجود ندارد. اصولى‏ها مباحث جالبى در اين‏خصوص دارند و با تفكيك ميان دلالت لفظى وتصورى و انحاى دلالت تصديقى، كمكى مؤثر به حلّ اين مسأله مى‏كنند.

5 . معنا و زمينه معنايى

گفته شد كه يكى از عناصر چهارگانه مربوط به مقوله فهم متن، بررسى نقش زمينه معنايى است. زمينه معنايى عنوانى علمى براى مجموعه‏اى از عناصر و مؤلفه‏هايى است كه در لحظه پيدايش و تكوين متن آن را احاطه كرده است. برخى از اين عناصر به مؤلف و شرايط عام اجتماعى، سياسى و اقتصادى زمانه او مربوط مى‏شود؛ همچنين امورى نظير مخاطبان اوليه او و فرهنگ حاكم بر آنان را نيز مى‏توان با مقوله زمينه معنايى مرتبط دانست. رابطه ميان زمينه معنايى و متن، از يك سو و نقش احتمال شناخت اين زمينه در فرايند تفسير متن، از سوى ديگر، دست‏مايه منازعاتى در حوزه هرمنوتيك و نظريه ادبى معاصر شده است.
درباره تأثير درك زمينه معنايى در فرايند تفسير متن، آراى مختلفى ابراز مى‏شود. برخى اساسا به لزوم وانهادن زمينه معنايى اصرار مى‏ورزند و معتقدند كه زمينه معنايى در حكم زمينى است كه محصولى به نام متن در آن زمين به بار نشسته است، اكنون ما با آن ميوه و ثمره مواجهيم؛ و اينكه اين ميوه محصول كدام سرزمين است هيچ تأثيرى بر تعامل ما با متن ندارد. اين نگرش را، به ويژه كسانى كه منكر عينى‏گرايى تفسيرى هستند، با شدت بيشترى حمايت مى‏كنند. معمولاً آن دسته از رويكردهاى تفسيرى كه نقشى خاص براى مراد و مقصود متكلم قايل‏اند كمابيش بر لزوم اعتنا به زمينه معنايى تأكيد مى‏ورزند.
مبحث معروف تاريخيّت متن و درنتيجه، تاريخيت معنا، از ديگر محورهاى مربوط به بحث رابطه متن و زمينه معنايى است. در مورد مبحث تفسير متون مقدس، مانند قرآن و انجيل، برخى با تأكيد بر تأثيرپذيرى اين متون از فرهنگ زمانه مى‏خواهند چنين القا كنند كه پاره‏اى از مضامين اين متون، به علت محصور بودن در حصار تنگ فرهنگ و باورداشتهاى مردمان آن زمان، نمى‏توانند از اصالت و اعتبار دايمى برخوردار باشند و گويى رنگ اسطوره گرفته‏اند و از اين‏رو رسالت مفسّر تلاش براى اسطوره‏زدايى از اين بخش از متون مقدس است.
از ميان متكلمان غربى رودلف بولتمان بر اين بحث تأكيد خاص دارد و همين به نوعى در آثار نصرحامد ابوزيد، به ويژه در نقدالخطاب الدينى ديده مى‏شود.

6. تحول معنايى متن يا قرائت‏پذيرى متن

متون برجسته كلاسيك، اعم از متون مقدس دينى يا متون ادبى و فلسفى، همواره با مقوله تكثر و تنوع تفسير و قرائت روبه‏رو بوده‏اند. چرا يك متن قرائت‏پذير است و مى‏توان تفسيرها و معانى متكثرى را به آن نسبت داد؟ برخى پاسخ اين پرسش را در حيث قابلىِ تفسير، يعنى ويژگى‏هاى متن، جست‏وجو مى‏كنند و معتقدند كه برخى متون، نظير متون دينى و متون عرفانى و گونه‏هايى از متون شعرى، به لحاظ سنخ محتوا و مباحث درونى، عملاً مجال گسترده‏اى براى ارائه تفاسير متعدد فراهم مى‏آورند. ابهام درونى و رازآلودگى و بلندى مضامين و فراتر از محسوسات بودن محتواى آنها سرّ اصلى قرائت‏پذيرى است.
حيث فاعلى فرايند تفسير، يعنى مفسّر، و نحوه رويكرد تفسيرى او نيز نقش مؤثرى در فراهم آوردن امكان تكثر قرائت ايفا مى‏كند. از اين منظر پرسش مهم آن است كه عملاً چه مكانيسم‏هايى به كار گرفته مى‏شود تا مجال تكثر قرائت از يك متن فراهم شود؛ صرف‏نظر از اينكه آيا اين مكانيسم‏ها و روش‏ها صواب‏اند يا ناصواب. در يك بحث توصيفى و فارغ از ارزش‏داورى مى‏توان اسباب و روش‏هايى را كه مفسّر به خدمت مى‏گيرد تا تفسيرى متفاوت از يك متن ارائه كند، دسته‏بندى و تبيين كرد.

7. اعتبار معنا

اين بخش از معناپژوهى در ارتباط مستقيم با مبحث قبلى و تابع آن است. با توجه به اين واقعيت كه بسيارى از متون با قرائات و تفاسير متعدد مواجه‏اند، آيا معيار و ضابطه‏اى براى سنجش معناى معتبر از معناى نامعتبر وجود دارد؟
اين پرسش بسيار حساس است؛ به ويژه براى آن دسته از متفكرانى كه از عينى‏گرايى تفسيرى حمايت مى‏كنند. مدافعان نسبى‏گرايى و آنانى كه منكر وجود معناى نهايى براى متن‏اند و در امر تفسير متن، به كنار نهادن قصد و نيت مؤلف دعوت مى‏كنند، با مشكلى به نام ضابطه تفسيرِ معتبر روبه‏رو نيستند؛ زيرا از نظر آنان تفاسير از هم متفاوت‏اند و هيچ‏كدام بر ديگرى تفوّق ندارد و نمى‏توان معين كرد كه كدام درست و كدام نادرست است. با اين پلوراليسم تفسيرى، در واقع آنها صورت مسئله را پاك مى‏كند و با رسميت بخشيدن به تكثّر قرائت و شكاكيت تفسيرى زمينه اين بخش از معناپژوهى را مسدود مى‏كنند. با اين حال، مبحث اعتبار در تفسير، محور مهمى در معناپژوهى است و مخالفان تفسير افراطى و لجام گسيخته متن در دو حوزه هرمنوتيك و نشانه‏شناسى به اين جنبه از تحقيق اهتمام مى‏ورزند.
پس از اين مرور بسيار فشرده بر أهم محورهاى معناپژوهى، ذكر اين نكته را مفيد مى‏دانم كه طراحى يك نظريه تفسيرى جامع و فراگير در محورهاى هفت‏گانه فوق خلاصه نمى‏شود؛ زيرا مقوله تفسير با امور ديگرى نيز سروكار دارد كه مستقيما مربوط به معنا نيست، اگر چه در نهايت بدان ربط پيدا مى‏كند؛ براى نمونه، مى‏توان به مبحث متن‏شناسى و طبقه‏بندى متون اشاره كرد. مراد از متن‏شناسى، تشخيص اين نكته است كه آيا سنخ متون تغييرى در روش و فرايند فهم متن ايجاد مى‏كند؟ به گونه‏اى كه، به عنوان مثال، متون دينى موضوع براى روش ويژه تفسيرى باشند و متون عرفانى اقتضاى تفسير خاصى داشته باشند و ملاحظاتى را طلب كنند كه رعايت آنها براى ساير متون لازم نباشد؟
مثال ديگر براى سلسله مباحثى كه ربط غيرمستقيم با معناپژوهى دارد، ولى در پردازش نظريه تفسيرىِ جامع ايفاى نقش مى‏كند، بررسى ميزان نقش شخصيت صاحب سخن در شكل‏دهىِ روش تفسير و سامان‏دهى نظريه تفسيرى است. پرسش آن است كه اعتقاد به عصمت پيامبر و معصومين عليهم‏السلام ، يا اعتقاد به عالم مطلق و منزه بودن خداوند از هر خطا و جهل و نقص، چه بازتابى در حوزه تفسير متون دينى دارد و آيا اين ويژگيهاى فردىِ صاحب سخن عملاً در روش تفسيرى و فرايند فهم اين‏گونه متون تغيير خاصى ايجاد مى‏كنند، يا آنكه اين متون نيز همانند ساير متون از روش تفسيرىِ عامى پيروى مى‏كنند؟

جايگاه معناپژوهى در حوزه علوم اسلامى

هر يك از منطقيها، عالمان علم اصول فقه و مفسّران مسلمان، در مباحث مقدماتى تفسير، از زاويه‏اى با برخى محورهاى معناپژوهى تماس داشته‏اند و در مواردى پژوهشهاى آنان بسيار كارآمد و مؤثر است. بررسى تك‏تك اين ابعاد و ميزان سهم عالمان مسلمان در رشد و ارتقاى معناپژوهى، هر يك موضوع مقاله مستقلى است. نگارنده در اين مختصر نمى‏خواهد به تفصيل، كمّ و كيف كارهاى انجام گرفته را بررسى كند، بلكه مى‏كوشد با ذكر پاره‏اى ملاحظات، ضمن ارائه يك ارزيابى كلّى، به برخى بايسته‏هاى اين حوزه پژوهشى اشاراتى داشته باشد.
بايد اعتراف كرد كه اين بخش از پژوهشهاى صورت گرفته در قلمرو علوم اسلامى، چه به لحاظ حجم و چه به لحاظ سطح تحقيق، همگن نيستند؛ در برخى زمينه‏ها از عمق و دقّت تحسين‏برانگيزى برخوردارند، حال آنكه در برخى ابعاد تنها قدمهاى اوليه برداشته شده است؛ براى نمونه، مى‏توان به بخشهاى مهمى از مباحث الفاظ علم اصول اشاره كرد كه سنخيّت فراوانى با مباحث سمانتيك و برخى مباحث فلسفه زبان معاصر دارد و در محورهايى نظير چيستى معنا، مقوله دلالت و اقسام آن، نسبت دلالت و اراده متكلم، حرفهاى فراوانى براى گفتن دارد و مى‏تواند منبع غنى و قابل اعتمادى براى چالش با نظريه‏پردازى‏هاى رقيب در اين حوزه‏ها باشد. اگر اين حجم تحقيقات اصولى را با كارهاى صورت گرفته در دو محور پايانى از محورهاى هفتگانه فوق مقايسه كنيم، به روشنى درمى‏يابيم كه در اين دو محور كارهاى جدّى صورت نگرفته است.
معناپژوهى به معناى وسيع آن در قلمرو علوم اسلامى با چند مشكل و مانع جدّى مواجه بوده است: نخست آنكه، هرگز بخش‏هاى آن به عنوان دانش مستقل و اصيل ملاحظه نشده، بلكه همواره مبحثى مقدماتى و آلى بوده‏اند؛ براى نمونه، مى‏توان به برجسته‏ترين بخش از علوم اسلامى كه درگير با معناپژوهى است (علم اصول فقه) اشاره كرد كه چون اساسا اين علم علمى آلى و مقدمه‏اى بر فقه است، چه در انتخاب موضوعات و چه در حجم و ميدان پژوهش همواره محدود و مقيّد به لزومِ داشتنِ كارآمدى در فقه و استدلال فقهى است و به همين سبب، تدقيق در مباحث الفاظ اصول معمولاً با اين اشكال مواجه بوده است كه به فربه شدن مضاعف و بيش از اندازه اين علم منتهى مى‏شده و اصوليينِ علاقه‏مند به اين سنخ پژوهش، خود را دائما موظف مى‏دانسته‏اند كه به نوعى بر ارتباط اين مباحث با فقه ونحوه كاربرد آنها دراستدلال فقهى تأكيد، تا اصل توجه وتحقيق دراين مسائل را توجيه كنند؛ حال آنكه اگر معناپژوهى در هرمحور آن، به عنوان بحثى مستقل وموضوعى براى تدقيق وتحقيق قلمداد شود، نه محدوديتى در دامنه مباحث و انتخاب موضوعات پيش مى‏آيد و نه حجم و عمق تحقيق نيازمند توجيه و اعتذار مى‏شود.
مانع و مشكل مهم ديگر ناشى از فقدان ارتباط درونى و محتوايى ميان معناپژوهى عالمان مسلمان است، با آنچه در اين زمينه در حوزه‏هاى مختلف دانش، نظير هرمنوتيك، فلسفه زبان و سمانتيك و نشانه‏شناسى جريان دارد. كم‏ترين فايده اين ارتباط آن است كه افق‏ها و پرسش‏هاى نوينى براى معناپژوهىِ اسلامى فراهم مى‏آيد و در مواردى متفكران مسلمان را به تأمل و تدقيق بيشتر در مبانى و استدلالهاى خود فرا مى‏خواند. به نظر مى‏رسد كه بر اثر فقدان تعامل ميان اين دو حوزه تفكر، معناپژوهىِ عالمان مسلمان درمحدوده‏هاى خاصى متمركز شده و دغدغه پاره‏اى تحقيقات ايجاد نشده است؛ همچنان كه آن حوزه‏ها نيز از دستاورد تحقيقاتى متفكران مسلمان محروم مانده‏اند.
مشكل سوم آنكه، نظريه تفسيرىِ عالمان مسلمان در شاخه‏هاى مختلف علوم اسلامى كه در ارتباط با متن و تفسير آن هستند، على‏رغم پاره‏اى اختلافات روشى، بر اصول و مبانى نسبتا مشتركى استوار است، مانند درك مراد جدى صاحب سخن به عنوان هدف اصلى فرايند قرائت متن، حجيت ظهور - اعم از اعتبار ظاهر معنايىِ متن و نيز ظهور حال متكلم در اينكه معناى ظاهر متن را قصد كرده است - لزوم پرهيز از پيش‏داورى و تفسير به رأى و مانند آن. برخى از اين مبانى، از فرط مقبوليت، مسلّم فرض شده و براى بازنگرى و نقض و ابرام، مسأله و موضوعِ تحقيق قرار نمى‏گيرند؛ حال آنكه در روزگار معاصر بسيارى از مكاتب و نظريه‏هاى تفسيرى رقيب انگشت ابهام را متوجه اين مبانى كرده و اين مسلّمات تفسيرى را به چالش و نقد كشيده‏اند. اين نقدها و چالش‏ها، هر چند در موارد بسيارى سهمگين و استوار نيست، بستر مساعدى براى استحكام و غناى نظريه تفسيرىِ مقبول و متداول متفكران اسلامى فراهم مى‏آورد.
به نظر مى‏رسد كه غلبه تدريجى بر اين سه مانعِ عمده به غناى هر چه بيشتر اين سنخ تحقيقات در حوزه علوم اسلامى بينجامد. شايد قدم نخست در كنار پژوهشهاى معناشناختىِ متداولِ حوزه‏ها بايستى معطوف به تدوين جامع نظريه تفسيرى اسلامى باشد، تا از رهگذر اين تدوينِ برخاسته از دستاوردهاى موجودِ علوم اسلامى، راه براى بازشناسى شفاف‏تر نقاط كاستى و ضعف هموارتر شود. آشنايى نسبتا عميق با آنچه در ديگر حوزه‏هاى معناپژوهى جريان دارد، پيش‏نياز مبرم اتقان اين بازنگرى و تدوين نظريه جامع تفسيرى است.

پی نوشت ها:

1. ايشان در دانشگاه‏هاى كمبريج و دانشگاه اسلامى لندن در حال تدريس مى‏باشند.
2. Philosophy of Language.
3. Semantics.
4. sematics.
5. Literary theory.
6. meaning.
7. Subjective.
8. significance.
9. where is meaning.
10. context.
11. horizon.
12. decomstruction.
13. structuralism.
14. methodology.
15. objectivism.
16. sentence meaning.
17. speaking meaning.
18. Pragmatism.
19. speech - act.
20. illocationary intention.
21. prelocationary intention.

مقالات مشابه

ارزیابی دیدگاه مفسران درباره معناشناسی «معیشت ضنک» در آیه ۱۲۴ طه

نام نشریهمطالعات تفسيري

نام نویسندهسیدمحمد موسوی مقدم, فتح‌الله نجارزادگان, شیما محمود‌پور

معناشناسی تاریخی واژه «ربّ»

نام نشریهپژوهش های زبان شناختی قرآن

نام نویسندهمحمدعلی خوانین‌زاده

معناشناسی «بین» در قرآن براساس روابط جانشینی و همنشینی

نام نشریهپژوهش های زبان شناختی قرآن

نام نویسندهرضا شکرانی, خانم فاطمه گلی, محمد خاقانی

رسم شبکه معنایی(Semantics) واژه فتنه و مترادفات آن در قرآن

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهخیریه عچرش, مرضیه کهندل جهرمی

مؤلفه‌های معناشناسی واژگان قرآن در شیوه تبیینی امام علی(ع)

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهحسین خاکپور, مهرناز گلی, فاطمه اثنی‌عشری, سمیرا دهقان

تقابل معنایی و نقش آن در ترجمه قرآن کریم

نام نشریهمطالعات ترجمه قرآن و حدیث

نام نویسندهعالیه کرد زعفرانلو کامبوزیا, سیدمهدی سجادی